تنهایی سبحان



دریا چت مجدد با همان ادرس قدیمی افتتاح شد


سلام خدمت دوستان عزیز

دریا چت قدیمی با همون ادرس قدیمی و اصلی daryachat.com شروع به کار کرد


این چت روم بعد از یک سال فعالیت خودش مجدد کارشو شروع کرده


مدیریت جدید سعی داره کاربرای قدیمی دریا چت رو که به چت روم های دیگه رفتن دور هم جمع کنه


برای ورود به چت روم میتونین دریا چت رو سرچ کنید یا روی لینک زیر کلیک کنید


دریا چت


تنهایی سبحان

شايد در گذر زمان به يكديگر برسيم

آن روز من اشتباه گذشته را تكرار نخواهم كرد!

تو را از دست ميدهم اما غرورم را نه!!!

 

**********

 

مــــن اینجا تنــــها، تنـــهای تنـــها.

تنهایی خــویش را بغل می گــیرم.

دیوارهای خیانت بلندند،دســـتم به آن طـــرف کـــه تو هستی نمی رسد.

تنها مونس مـــن در این سمت دیوار در این شبهای وفاداری،تنهایی است

اما تـــــو.

در آنــــسوی دیوارهـــــــــا

برای کـــــه یادگاری می نویسی؟
 
**********
 


بر نگرد

خاطراتت را سوزانده ام

دیگر اثری از تو در دلم نمیبینم

جوابت " نه" است!!

برو.خوش باش با همان دلایلی که

روزی به خاطرشان از کنارم رفتیبرنگرد تمام شده ای برایم

 
**********

دیشب با خدا دعوایم شد

با هم قهر کردیم .فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.

­ رفتم گوشه ای نشستم . چند قطره اشک ریختم.

و خوابم برد

صبح که بیدار شدم . مادرم گفت.

نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارونی " می آمد .!!

تنهایی سبحان
آری از پشت کوه آمده ام !!!
 
 
چه میدانستم این ور کوه باید برای ثروت حرام خورد
 
برای عشق خیانت کرد
 
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
 
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند

وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم

می گویند: از پشت کوه آمده.

ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم
 
و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان
 
از دست گرگها باشد !
 
تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ.

تنهایی سبحان

                                                                      بگـــــذار
       
                                                              כوستــــــ بمانــیــم
                    
                                          عشـــــــق همه چیز را פֿـرابــــــ میڪنـכ . . . !

 

 

 

                                                                  **********

 

                   بعد از من      

           هیچکس عشق تو را

             شاعری نمی کند.

  

 

 

              لطفا به ادامه مطلب بروید.

 


تنهایی سبحان

دلــــــــــم برا روزایی که نمیشناختمت تنگ شده!!!

 

روزایـــــی که بهم میگفتیم شما!!!

 

روزایی که دسته همو نمیگرفتیم از خجالت!!!

 

روزایی که اگه میخواستیم بغله هم بشینیم یه وجب بینمون فاصله بود!!!

   

روزایی که اسمه همو بی دلیل صدا میکردیم تا اون (جانم) رو بشنویم!!!

 

روزایی که از یه ثانیه بعدمون خبر نداشتیم ولی برا چند ماهه بعدمون حرف میزدیم!!!

 

روزایی که از کجا تا کجا میرفتیم تا فقط چند دقیقه همو ببینیم!!!

 

روزایی که هرروز از هم میپرسیدیم چقدر دوسم داری؟؟؟ تنهام نمیزاری؟؟؟

 

روازیی که اسمه همدیگرو همه چی سیو میکردیم جز اسم خودمون!!!

 

روزایی ک تو بارون منتظرت بودم!!

 

روزایی کــــــــــــــــــــه.

 

کاش هیچوقت نمیشناختیم همو!!!

 

من که باختم!!! توام باختی؟!!

 

کی برده پس؟؟؟

 

این دنیای نامرد

 

 **********

 

 لنا خانوم ما از اون جایی شروع میشه که خانوم معلم تو کلاس می پرسه بچه ها عشق واقعی می دونین چیه؟؟ و لنا
پا میشه و میخواد جریانی تعریف کنه و .
 

 

لطفا به ادامه مطلب بروید.

 


تنهایی سبحان

خدایا 

پایانت کو؟؟من منتظرم!

ایا جهنم تو همین جا نیست؟من اتش جهنم تورا به خیانت ها نامردی ها و ها ترجیح میدهم

شاید عیوب اگر در عصر ما بود.

!صبرش لبریز میشد!

 

 

**********

 

مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند :

 

لطفا به ادامه مطلب بروید.


تنهایی سبحان

يکي بود يکي نبود

يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت

اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن

تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود

و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد

هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي

مال تو کتاب ها و فيلم هاست

روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني

 

توي يه خيابون خلوت و تاريک

داشت واسه خودش راه ميرفت که

يه دختري اومد و از کنارش رد شد
پسر قصه ما وقتي که دختره رو ديد دلش ريخت و حالش يه جوري شد

انگار که اين دختره رو يه عمر ميشناخته

حالش خراب شد

اومد بره دنبال دختره ولي نتونست

مونده بود سر دو راهي

تا اينکه دختره ازش دور شد و رفت

اون هم همينجوري واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خيابون

اينقدر رفت و رفت و رفت

تا اينکه به خودش اومد و ديد که رو زمين پر از برفه

رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد

همش به دختره فکر ميکرد

بعضي موقع ها هم يه نم اشکي تو چشاش جمع مي شد

چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوري بود

تا اينکه باز دوباره دختره رو ديد

دوباره دلش يه دفعه ريخت

ولي اين دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن

توي يه شب سرد همين جور راه ميرفتن و پسره فقط حرف ميزد

دختره هيچي نميگفت

تا اينکه رسيدن به يه جايي که دختره بايد از پسره جدا ميشد

بالاخره دختره حرف زد و خداحافظي کرد

پسره براي اولين توي عمرش به دختره گفت دوست دارم

دختره هم يه خنده کوچيک کرد و رفت

پسره نفهميد که معني اون خنده چي بود

ولي پيش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد

اون شب ديگه حال پسره خراب نبود

چند روز گذشت

تا اينکه دختره به پسر جواب داد

و تقاضاي دوستي پسره رو قبول کرد

پسره اون شب از خوشحاليش نميدونست چيکار کنه

از فردا اون روز بيرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد

اولش هر جفتشون خيلي خوشحال بودن که با هم ميرن بيرون

وقتي که ميرفتن بيرون فکر هيچ چيز جز خودشون رو نمي کردن

توي اون يه ساعتي که با هم بيرون بودن اندازه يه عمر بهشون خوش ميگذشت

پسره هرکاري ميکرد که دختره يه لبخند بزنه

همينجوري چند وقت با هم بودن

پسره اصلا نمي فهميد که روز هاش چه جوري ميگذره

اگه يه روز پسره دختره رو نميديد اون روزش شب نميشد

اگه يه روز صداش رو نميشنيد اون روز دلش ميگرفت و گريه ميکرد

يه چند وقتي گذشت

با هم ديگه خيلي خوب و راحت شده بودن

تا اين که روز هاي بد رسيد

روزگار نتونست خوشي پسره رو ببينه

به خاطر همين دختره رو يه کم عوض کرد

دختره ديگه مثل قبل نبود

ديگه مثل قبل تا پسره بهش ميگفت بريم بيرون نميومد

و کلي بهونه مياورد

ديگه هر سري پسره زنگ ميزد به دختره

دختره ديگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نميزد

و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه

از اونجا شد که پسره فهميد عشق چيه

و از اون روز به بعد کم کم گريه اومد به سراغش

دختره يه روز خوب بود يه روز بد بود با پسره

ديگه اون دختر اولي قصه نبود

پسره نميدونست که برا چي دختره عوض شده

يه چند وقتي همينجوري گذشت تا اينکه پسره

يه سري زنگ زد به دختره

ولي دختره ديگه تلفن رو جواب نداد

هرچقدر زنگ زد دختره جواب نميداد

همينجوري چند روز پسره همش زنگ ميزد ولي دختره جواب نميداد

يه سري هم که زنگ زد پسره گوشي رو دختره داد به يه مرده تا جواب بده

پسره وقتي اينکار رو ديد ديگه نتونست طاغت بياره

همونجا وسط خيابون زد زير گريه

طوري که نگاه همه به طرفش جلب شد

همونجور با چشم گريون اومد خونه

و رفت توي اتاقش و در رو بست

يه روز تموم تو اتاقش بود و گريه ميکرد و در رو روي هيچکس باز نميکرد

تا اينکه بالاخره اومد بيرون از اتاق

اومد بيرون و يه چند وقتي به دختره ديگه زنگ نزد

تا اينکه بعد از چند روز

توي يه شب سرد

دختره زنگ زد و به پسره گفت که ميخوام ببينمت

و قرار فردا رو گذاشتن

پسره اينقدر خوشحال شده بود

فکر ميکرد که باز دوباره مثل قبله

فکر ميکرد باز وقتي ميره تو پارک توي محل قرار هميشگيشون

دختره مياد و با هم ديگه کلي ميخندن

و بهشون خوش ميگذره

ولي فردا شد

پسره رفت توي همون پارک و توي همون صندلي که قبلا ميشستن نشست

تا دختره اومد

پسره کلي حرف خوب زد

ولي دختره بهش گفت بس کن

ميخوام يه چيزي بهت بگم

و دختره شروع کرد به حرف زدن

دختره گفت من دو سال پيش

يه پسره رو ميخواستم که اونم خيلي منو ميخواست

يک سال تموم شب و روزمون با هم بود

و خيلي هم دوستش دارم

ولي مادرم با ازدواج ما موافق نيست

مادرم تو رو دوست داره

از تو خوشش اومده

ولي من اصلا تو رو دوست ندارم

اين چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم

به خاطر اينکه نميخواستم دلت رو بشکنم

پسره همينطور مثل ابر بهار داشت اشک ميريخت

و دختره هم به حرف هاش ادامه ميداد

دختره گفت تو رو خدا تو برو پي زندگي خودت

من برات دعا ميکنم که خوش بخت بشي

تو رو خدا من رو ول کن

من کسي ديگه رو دوست دارم

اين جمله دختره همينجوري تو گوش پسره ميچرخيد

و براش تکرار ميشد

و پسره هم فقط گريه ميکرد و هيچي نميگفت

دختره گفت من ميخوام به مامانم بگم که

تو رفتي خارج از کشور

تا ديگه تو رو فراموش کنه

تو هم ديگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن

فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم

باز پسره هيچي نگفت و گريه کرد

دختره هم گفت من بايد برم

و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو ديگه فراموش کن

و رفت

پسره همين طور داشت گريه ميکرد

و دختره هم دور ميشد

تا اينکه پسره رفت و براي اولين بار تو زندگيش سيگار کشيد

فکر ميکرد که ارومش ميکنه

همينطور سيگار ميکشيد دو ساعت تمام

و گريه ميکرد

زير بارون

تا اينکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت

رفت و توي خونه همش داشت گريه ميکرد

دو روز تموم همينجوري گريه ميکرد

زندگيش توي قطره هاي اشکش خلاصه شده بود

تازه ميفهميد که خودش يه روزي به يکي که داشت براي عشقش گريه ميکرد

خنديده بود

و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گريه ميکرد

پسره با خودش فکر کرد که به هيچ وجه نميتونه دختره رو فراموش کنه

کلي با خودش فکر کرد

تا اينکه يه شب دلش رو زد به دريا

و رفت سمت خونه دختره

ميخواست همه چي رو به مادر دختره بگه

اگه قبول نميکرد ميخواست به پاي دختره بيافته

ميخواست هرکاري بکنه تا عشقش رو ازش نگيرن

وقتي رسيد جلوي خونه دختره

سه دفعه رفت زنگ بزنه ولي نتونست

تا اينکه دل رو زد به دريا و زنگ زد

زنگ زد و برارد دختره اومد پايين

و گفت شما

پسره هم گفت تون کار دارم

مادر دختره و خود دختره هم اومدن پايين

مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل

ولي دختره خوشحال نشد

وقتي پسره شروع کرد به حرف زدن ه

داداش دختره عصباني شد و پسره رو زد

ولي پسره هيچ دفاعي از خودش نکرد

تا اينکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد

و پسره رو برد اون طرف و با گريه بهش گفت

به خاطر من برو اگه اينجا باشي ميکشنت

پسره هم با گريه گفت من دوستش دارم

نميتونم ازش جدا باشم

باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن

پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد

صورت پسره پر از خون شده بود

و همينطور گريه ميکرد

تا اينکه مادر دختره زورکي پسره رو راهي کرد سمت خونشون

پسره با صورت خوني و چشم هاي گريون توي خيابون راه افتاد

و فقط گريه ميکرد

اون شب رو پسره توي پارک و با چشم هاي گريون گذروند

مادره پسره اون شب

 

به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود

به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه

ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد

پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد

هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه

و گریه میکنه

هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش

و تا همیشه برای اون میشه

هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره

الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده

بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه

پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشده خسته و دل مرده

این بود تموم قصه زندگی این پسر

 

 

 

 

 

این قصه واقعیت داشت


تنهایی سبحان

ﺍﺯ ﺩختری ﮐﻪ ﺑﺎ کارای بدش ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻴﺸﻪ

ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻳﻪ ﭼﺸﻢ ببینن!!!

ﺍﺯ پسر عروسک بازی ﮐﻪ حتی ﻳﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻔﺘﻪ گلم

ﺍﻣﺎ ﺑﻪ یکی ﮐﻪ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺳﺪﺵ ﻣﻴﮕﻪ ﺧﻮبی ﮔﻠﻢ؟؟؟!!!

از دختری که تن فروشه!!!

ﺍﺯ ﭘﺴﺮ حیوون صفتی ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﻫﺮﺯﻩ ﻣﻴﺪﻭﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺧﺪﺍ!!!

ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ.

ﺍﺯ پسری ﮐﻪ ﺗﺎ دختری میگه ﺳﻼﻡ ﻣﻴﮕﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺑﺪﻩ!!!

ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮی ﻛﻪ ﺗﺎ میگی ﺳﻼﻡ ﻣﻴﮕﻪ ﻛﺎﺭﺕ ﺷﺎﺭﮊ ﺧﺮﻳﺪﯼ ﻭﺍﺳﻢ!!!

ﺍﺯ ﭘﺴﺮی ﮐﻪ ﻫﻤﻪ نامردی و کثافت کاریاشو ﮐﺮﺩﻩ

ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﻧﺪﯾﺪﻩ میخواد ﻭﺍﺳﻪ ﺯﻧﺪﮔﻴﺶ!!!

ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮی ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﺎﺑﺎﺵ بهش ﻣﻴﮕﻪ ﺑﺎﻻ ﭼﺸﺖ ﺍﺑﺮﻭ

ﺑﺎ بقالی ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ رﻓﻴﻖ ﻣﻴﺸﻪ!!!

ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ .

ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩلتنگی!!!

ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺷﺪﻧﺎ!!!

ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍی ﻣﺰﺧﺮﻑ!!!

ﺍﺯ ﺍین کسایی ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺻﺸﻮﻧﻮ ﻣﻴﺰﻧﻦ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺍﻭﻧﺎ ﮐﻪ بی کسن!!!

ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮐﺴﺎیی ﮐﻪ ﺍﺩﻋﺎی ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻴﮑﻨﻦ ﺍﻣﺎ آﺩﻡ ﻧﻴﺴﺘﻦ!!!

ﺍﺯ ﭘﺴﺮی ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺩﺧﺘﺮ!!!

ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ شده پسر!!!

ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮی ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﺴﺮﺍرو ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎنک ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ!!!

مـــــــــــتـــــــــــنـــــــــفــــــــــرم!


تنهایی سبحان
خدا کجاست؟؟؟


کاری کرد که پیرزن ایرانی گاو خود را بفروشد که مشرف مکه شود


تا عرب از شتر به لامبورگینی واز چادر به برج برسد


و مردم ما سعادت را دودستی تقدیم اعراب کنند


تا خود سعادت خود را در دنیای دیگر یابند


میدانی خدا کجاست؟؟؟


خدا در قلب مادری است که


برای مداوای کودکش کلیه اش را می فروشد


خدا درقلب کودکی ست که در همسایگی حاجی از فقر ناله میکند


و حاجی در بین عرب ها دنبال خدا می گردد


تنهایی سبحان

آخرین جستجو ها

حرفه ای ترین متخصص قلب شرق تهران ایران زیبا اُسطوره چت | وبلاگ اُسطوره چت وبلاگ من modiran-sanat Rozblog.Rozblog.com زد پیکسل | سایت گرافیکی مجله سرگرمی الاسین زهیر کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. جامع ترین ترین اخبار و اطلاعات فناوری و رایانه